و این آغاز بیگانگی من با خودم است
نوشتن اولین نشانه بیگانگی من با کسی است که از کودکی تمام روز با من بوده است و شب که از نیمه گذشت یواش یواش از دیوار واقعیت ها میپرم
بدون اینکه به خودم بگویم
راستش را بگویم هر وقت به خودم گفتم
به من گفت این خیال پردازی ها ماله یک کودک دو ساله است
شاید او راست بگوید و من اشتباه میکنم
ولی این دزدی شبانه هرشب انجام میشود و من آرام از دیوار ها میپرم
از پرچین ذهن ها میپرم
بعضی وقت ها به باغی میرسم که در آن باغ من پادشاهی هستم پیروز و فاتح
البته گاهی هم گدایی میشوم که گلیم بر دوش دارم و فال حافظ میگیرم
در شهر خیال من خیابانی هست که رنگش همیشه سیاه و سفید است
شاید حاصل باوری باشد که همیشه نسبت به رنگ ها داشتم انعکاس های مسخره و دروغین خورشید
نمیدانم شاید ! ساعت دوباره مثل هر شب چهار را نشان می دهد
و من میروم تا من روزمرگی کند !
خوبیهایت
بیش از ستاره هایند
به عدد بزرگی دنیا
انگشتهایم
برای شمردن خوبیها
کم می آیند
وقتی "
تو سرآغازشمردن باشی
نامت را نه بردفتر
که بردل نگاشته ام
تا مباد
بادی، آبی، آتشی
پاکش کند
بیش از آنی
که با مردن کاسته شوی
و
با رفتنم فراموش...
سفارش میکنم
آنگاه که دستانم را
خاکها پاسبانی میکنند
دلتنگیهایم را
برایت پست کنند
به آدرسی که همه میدانند:
جهان --- همتا
سلام خانومی چه عجب یه چیزی رو آپ کردی. به من هم سری بزن
بای
به نام تو که میدانم نا امیدم را امید میکنی
شیرین!
بی آنکه
شیرین
باشم دوستت دارم
تا نگویی
شیرین زبانیهایت
فرهادم کرد
گفتم به گل زرد چرا رنگ منی
افسرده و غمگین چرا مثل منی
من عاشق اویم که هم بوی من است
تو عاشق کیستی که هم رنگ منی...
سلام من علی هستم افتخار حضور در وبتون رو پیدا کردم امید دارم که شما با تشریف فرمایتون بنده رو خوشحال میکنید.من منتظر حضور بسیار بسیار گرمتون هستم
گلی بود که گم کردم
او گل نبود بلکه خاشاکی بود
اگر او گل بود مرا سبزه میکرد
اما حیف به من که با خشکی در میان بودم
علی
من که عشقی نداشتم تا براش برای ولنتاین کادو بخرم
قدر دستهایم را بیشتر دانستم و قدر چشمهایم را و تازه فهمیدم چه شکوهی دارد... ایستادن بر روی دو پا آن لحظه که... به زمین خوردم!!! موفق باشی
کاش هیچ وقت دلی وجودنداشت که ادما دوست بدارن عاشق شن